اسنک کلاسیک
نوشته شده توسط : مدونا

دختر عمه ی  گرامی اینجانب زنگ زد و هر چی از دهنش در اومد بهم گفت :

- الو ؟

- مدی بیشعور کجایی ؟

- وا !!! خونه شوهر

- فلان فلان شده گمشو بیا کلیسا ... آخه همه تو کف دیدنتیم ...

بقیه ی حرفاشم سانسور ..

- بیا بزن ؟

- میام میخورمتااااااااااااا

- باشه بابا یه ساعت دیگه میام ...

- پیش کی خوابیدی که یه ساعت طول میخوای بدی ؟

- این کارا از من بعیده ...

- 10 مین دیگه نباشی خودم میام اونجا ............... میکنم ...

گوشی رو قطع کرد ...

خیلی وقت شناسه ... تازه یادم افتاد من ساعت 5 باهاش قرار داشتم و الان ساعت 7 میباشد ...

بدو بدو حاضر شدم ...

موهامم که نگم بهتره ...

آرایش هم که هیچی ...

همینجوری بلند شدم رفتم ...

از شدت قاطی پاتی بودن موهام مجبور شدم تو خیابون هد بزنم ...

پسر همسایه :

مدی اولین بار میبینم هد زدی ...

- خفه شو بابا ... عجله دارم ...

- خب برسونمت ...

از اون جهت که ماشین منم مثل همیشه بنزینش کم بود ...

- باشه میام ... به یه شرط

- چه شرطی ؟

- حرفای الکی نزنی ...

- چشم ملکه ایزابل ...

خلاصه رسیدم کلیسا ...

دختر عمم با آبجیش ... اون یکی دختر عمم ... اومدن سراغم ...

- 2 ساعت منو کاشتی ...

- یادم رفته بود به جون تو ...

- خب بابا

بوسم کرده ...

- کم بوس کنین بابا مردم ...

- بریم اسنک بخوریم ...

- ببین من با چه وضعی اومدم ؟

تازه نگام کرد و حسابی بهم خندید ...

- دختر بدون آرایش انگار بچه ی 15 ساله ای ...

- بله خودم میدونم ...

- خب بریم دستشویی به خودت برس ...

دستشویی کلیسا از هتلم باحالتره ....

کلا دیواراش آینه کاری شدن و همه چی داره ...

خلاصه یه نمه به خودم رسیدم ...

بعد 5 نفری دختر عمم و دوستامون افتاده بودن به جون موهام ...

مثلا فشنم کردن ... اووووف خودم وحشت کردم ...

.

 

.

موهامو خودم درست کردم ...

زبون آدم میفهمه دیگه ...

خلاصه رفتیم اسنک کوفت کنیم ...

4 نفر بودیم ...

2 تا دختر عمه هام و یکی از دوستای دختر عمم ... که فامیل هم میشه ...

اونجا محیطش یه جوریه که ...

ما میشینیم ... بعد بالا سرمون کلا پله میخوره ... تا 5 طبقه میره بالا ...

نشسته بودیم اونجا که ...

یهو از اون بالا کارت شماره افتاد پایین ...

نگاه کردیم بالا ...

یه عالمه پسر جمع شده بود ... انگار دختر ندیدن ...

.

.

.

چند نفر شماره پرت کردن ...

بعد یکی میله از اون بالا پرت کرد ...

اگه دختر عمم سرشو نمیکشید کنار صد در صد ... الان خورده بود به سرش ...

صاحب اونجا دید ...

اومد گفت :

- خانمای محترم لطفا بیاین تو ...

ما هم که از خدامون بود بریم تو بشینیم ...

مشتریا رو آورد بیرون و ما رفتیم تو ...

خلاصه خیلی خوب بود کلی خندیدیم ...

یه دختره با عشوه گفت :

آقا اسنک میخوام دو  ...

یه پسر بغل دستش بود ... با تمسخر گفت :

خانم اسنک داریم تا اسنک ...

ما هم همه خندیدیم ...

دختره یه نگاهی کرد ...

واس اینکه کم نیاره بر گشت به من گفت :

خانم شما که میخندین جواب بدین دیگه ...

دختر عمم گفت :

از تو پرسید نه از ما ...

بازم خندیدیم ...

پسره بهم چشمک زد ...

بعد به بهونه ی دستمال کاغذی اومد جلو آروم به هممون گفت :

- الان ضایعش میکنم ...

رفت جای قبلیش ...

دختره نگاه میکرد ...

پسره گفت :

خانم اسنک ذرتی خوردی ؟

دختره واس اینکه کم نیاره گفت :

آره

ما خندیدیم ...

پسره هم گفت :

تو کدوم کشور ؟

- همینجا ...

- آخه اسنک ذرتی که نداریم ...

هه هه

هممون خندیدیم ...

صاحب اونجا خودشم خندش گرفته بود ...

اسنک دختره رو داد ...

دختره رفت دیگه نیومد ...

.

.

.

.

حال کردیم ...

.

.

.

برگشتیم کلیسا ...

آروین منو دید ...

- اسنک خوردی ؟

- آره ... از کجا فهمیدی ؟

- تو شالت شماره گیر کرده ....  

- ربط نداشت ...

- وقتی میری اسنک خوری پسرا شماره از بالا پرت میکنن ...

خلاصه ...

.

.

.

.

پشت پرده : وقتی چیزی رو نمیدونی بگو نمیدونم ... چرا دروغ ؟

پشت دیوار : وقتی از اسنک خوری بر میگردین مانتو و شالتونو حسابی بتکونین ...

پشت در : کلا ضایع کردن آدما حال میده

.

 

.

.

.

الناز تشکر بابت عذر خواهیت ...

فدای همه :عزرائیل





:: بازدید از این مطلب : 880
|
امتیاز مطلب : 222
|
تعداد امتیازدهندگان : 64
|
مجموع امتیاز : 64
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: